سئوال جواب درباره قوانین ایران

سئوال جواب درباره قوانین ایران

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

حکایت دیوانگی


در باغ ديوانه خانه اي، جواني رنگ پريده و جذاب و شگفت انگيز را ديدم. بر نيمکتي کنار او نشستم و گفتم : «چرا اين جايي؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :
«چه سوال عجيبي، اما جوابت را مي دهم. پدرم مي خواست مثل او باشم؛ عمويم هم مي خواست من مثل خودش باشم. مادرم مي خواست من تصويري از شوهر دريانوردش باشمو از او پيروي کنم. برادرم فکر مي کند بايد مثل او ورزشکاري ماهر باشم.» «استاد فلسفه و استاد موسيقي و استاد منطقم هم مي خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که من بازتاب چهره ي خودشان در آينه باشم.»
«پس به اينجا آمدم. اين جا را سالم تر مي دانم. دست کم مي توانم خودم باشم.»
سپس ناگهان به طرف من برگشت و گفت : «ببينم، راه تو هم به خاطر تحصيلات و مشاوره ي خوب به اين جا ختم شده؟» پاسخ دادم :
«نه، من بازديد کننده ام.»
و او گفت : 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تعداد نظرات زیاد شده و سوال ثبت نمیشه چنانچه شد جواب میدم / در هر قسمتی نظر یا سوال کنید جواب داده میشه